مرجان آقاجانزاده هوشیار
جمعه, ۴ آبان ۱۳۹۷، ۰۷:۳۹ ب.ظ
گفتوگو با مرجان آقاجانزاده هوشیار، عضو انجمن ملی زنان کارآفرین
این مصاحبه اگرچه مربوط به سال1393 است، اما نکات لابلای آن همیشه مفید و تازه به نظر میرسد.
روزهایی در زندگی هست که «غمِ نان» عرصه را بر آدمها تنگ میکند.اما آن هایی که تواناییهای خود را باور دارند حتی در روزهای نامهربان زندگی هم خم به ابرو نمیآورند. غم نان، زندگی مرجان آقاجانزاده هوشیار را تغییر داد. خودش معتقد است که شرایط سخت مالی از او یک کارآفرین ساخته است اما امروز دیگر پول نیست که او را در این کار نگه میدارد. او میگوید: «کمک به آدمها برای شکوفایی تواناییهایشان و ارزشهای انسانی برایم در اولویت است.» او حالا کارآفرینی ۴۴ساله است که بعد از سالها تلاش، دو سوم ازکارکنانش را زنان تشکیل میدهند. نام او در زمره نخستین زنانی است که پس از انقلاب نمایندگی انحصاری محصولی را برای کشور گرفتهاند. او در حیطه ساختمان فعالیت میکند و یک نوع چسب و رزین مورد استفاده در صنعت ساختمان را از خارج از کشور وارد میکند. این کار را از ۱۲ سال پیش آغاز کرده است. در مقاطعی نیز به دوبی، اسپانیا و استرالیا سنگ صادر میکرده و حالا از آلمان نوعی سنگ تزئینی ساختمانی وارد میکند. او در توضیح فعالیت هایش میگوید: «عضو انجمن زنان مدیر کارآفرین، عضو انجمن ملی زنان کارآفرین، عضو کانون زنان بازرگان ایران، عضو اتاق تهران، عضو اتاق ایران و استرالیا و عضو اتاق ایران و آلمان هستم.»
بچه که بودید فکر میکردید چه شغلی را انتخاب میکنید؟
من از بچگی دوست داشتم سازمانی یا شرکتی داشته باشم و جلوی در آن تابلوی شرکت من نصب شده باشد. اما پدرم خیلی سختگیر بود و اعتقاد داشت که زنها نمیتوانند! و برای موفق شدن در جامعه باید مرد بود! ما هم با این رویه بزرگ شدیم و خیلی از عادات مردانه را یاد گرفته بودیم که ثابت کنیم ما هم میتوانیم. سالها بعد به این نتیجه رسیدم که زنان هم میتوانند. فقط کافی است توانمندیهایشان راباور کنند.
در سن ۱۸سالگی که دیپلمم را گرفتم در رشته ریاضی محض دانشگاه تهران پذیرفته شدم اما نرفتم. از درس خیلی خسته شده بودم چون مادرم خیلی روی درس حساسیت به خرج میداد مثلا اگر ۱۹ میگرفتیم با ترس و لرز میرفتیم خانه.
این بود که گفتم مدرسه تمام شد پس درس هم تمام شد و من دیگر درس نمیخوانم. شاگرد خیلی زرنگی بودم و رشتهام هم ریاضی فیزیک بود.
پس در چه برههای از زندگی ادامه تحصیل دادید؟
بعد از ۲ سال دیدم وقتی مهر میرسد، من بیقرار درس و کتاب میشوم. تصمیم گرفتم ادامه تحصیل بدهم. کنکور دادم در رشته مدیریت بازرگانی دانشگاه آزاد قبول شدم. اتفاقا آن موقع همه چیز سختتر شده بود. ازدواج کرده بودم و با داشتن یک فرزند در سال ۷۴ شروع کردم به درس خواندن. هم کار میکردم هم خرج تحصیلم را میدادم و هم تدریس خصوصی میکردم. کارهای خانه و مراقبت از پسرم هم بود. آن موقع پسرم ۲ سالش بود. میبردمش دانشگاه در طول ساعت کلاس مینشست پیش بچههای دانشگاه. بعضی وقتها از کلاس بیرون میآمدم میدیدم برایش خوراکی هم
خریده اند! خلاصه اینکه چون فشار مالی خیلی روی من زیاد بود سعی میکردم معدلم بالا باشد تا بتوانم از تخفیف شهریه استفاده کنم. به همین ترتیب دوره لیسانس را ۳ساله تمام کردم و بعد شروع کردم به کار.
یعنی وارد فعالیتهای بازرگانی شدید؟
نه تا آن زمان هنوز راه درازی در پیش داشتم. اول به عنوان کمک حسابدار در یک سازمان بزرگ کار میکردم و آن سازمان بعد از مدتی تصمیم گرفت تا من را هم همراه تعدادی دیگر از کارمندان رسمی کند. اما من علاقهای نداشتم. از آنجا استعفا کردم. بعد از آن چند کار متفرقه در شرکتهای خصوصی انجام دادم تا اینکه از طریق روزنامه مطلع شدم که دانشگاه علوم و تحقیقات در پروژه عمرانیاش نیاز به معاون امور اداری دارد. اول رفتم فرم پر کردم و بعد رفتم برای مصاحبه. بالاخره آن شغل را به دست آوردم. حدود ۱۴۰۰ نفر پرسنل داشتم.
فکر میکردید آن شغل را به دست بیاورید؟
خدا اعتماد به نفسی به من داده که فکر نمیکردم انتخاب نشوم. هر وقت کاری را رها کردم و آمدم بیرون، اصلا نگران نبودم همیشه فکر میکردم که کار بهتری را به دست میآورم. برای من خیلی سخت نبود و میدانستم که بروم دست پر برمیگردم اما حدود یک ساعت و نیم مصاحبهام طول کشیدو بیشتر روی کلام و قدرت کلامم توانستم این کار را بگیرم. اصلا سابقه کار اداری نداشتم در عرض یکی دوماه خوب خودم را در انجام مسئولیتهای کاری نشان دادم و تثبیت شدم. حدود یک سال کار کردم و در همان زمان در روزنامهها در زمینه موضوعات اجتماعی مینوشتم. اما بهدلیل دوری راه و مشکلات شخصی مجبور شدم کار را ترک کنم.
مجبور شدید از صفر شروع کنید؟
دقیقا. چون به هیچکس هم نمیگفتم که سرکار نمیروم. بار زندگی هم بر دوش من بود. مسئولیت زندگی خودم و پسرم. خیلی سخت میگذشت و شوک مالی به من وارد شده بود. در آن پروژه حقوق خوبی میگرفتم اما یکباره آن شرایط را از دست داده بودم. بعد از ۳ماه که در خانه بودم دیدم دیگر کارهایی مثل تدریس خصوصی فایده ندارد. روزنامه گرفتم و دنبال کار گشتم. دیدم یکی از آگهیها مربوط به شغلی است که محل کار آن نزدیک به منزل من است و چون نگهداری پسرم هم با من بود فورا برای مصاحبه رفتم آن جا و به لطف خدا بهعنوان مدیر بازرگانی در گروه کارخانجات مطلق شروع به کار کردم. آنجا نقطه پرش من بود چون آنجا از اعضای هیاتمدیره، رییس هیاتمدیره و مدیرعامل خیلی چیزها یاد گرفتم. این سازمان سابقه طولانی داشت و هنوز هم در ریختهگری قالبسازی و لاستیکسازی فعال است. آنجا کار شبانه روزی بود! تازه یاد گرفتم کار کردن یعنی چی! از آنها واقعا ممنونم هرچه امروز بلدم از آنها یاد گرفتم. تعامل با پرسنل، تلاش در کار، صادقانه و درست کار کردن را. البته آموزههای دینی خانوادگی هم داشتیم که کسب رزق حلال یک ارزش بود اما تا وقتی در مسیر نیفتی متوجه نمیشوی چقدر سخت است. تا امتحان پس ندی نمیفهمی آیا قبول شدهای یا نه.
پس چرا همکاریتان را با آنها ادامه ندادید؟
یک روز تصمیم گرفتم خودم کار کنم و خودم شرکتی تاسیس کنم. راستش را بخواهید حقوقی که میگرفتم کفاف زندگی را نمیداد. نه اینکه آن جا حقوق کمی میگرفتم، موضوع این است که باید تلاش بیشتری میکردم تا بتوانم چرخ زندگی خودم و پسرم را بچرخانم و درآمد بیشتری کسب کنم.
از شکست نمیترسیدید؟
نه. چون باید درآمد بیشتری کسب میکردم. یکبار در جلسات مربوط به کارآفرینی با خانمها صحبت میکردم و گفتم من در نقطه صفر بودم. یکی از خانمها از من پرسید میشود صفر را تعریف کنی؟ گفتم صفر یعنی واقعا صفرمطلق. وقتی هیچ سرمایهای نداری و ریسک میکنی دیگر نگران نیستی چون چیزی نداری که از دست بدهی. معتقدم وقتی ریسک کردن خطرناک است که مالی برای از دست دادن داشته باشی. وقتی چیزی از نظر مالی نداری فقط به خدا توکل میکنی و پیش میروی. اما واقعیت دارد. افسانه از صفر شروع کردن و به موفقیت رسیدن واقعی است.
نگران این موضوع نبودید موفق نشوید و اطرافیان فکر کنند زنها موفق نمیشوند؟
آن موقع آنقدر حالم بد بود که اصلا به این چیزها فکر نمیکردم در شرایطی بودم که گفتم باید خودم را از فشار مالی نجات بدهم. اصلا به شکست فکر نمیکردم.
بعد چه شد؟
یک شرکت بازرگانی با یکی از آشنایانم تاسیس کردیم. من سرمایهای نداشتم و شریکم هم شناختی از بازار ساختمان ایران نداشت. کار را شروع کردیم.
چرا کار ساختمان؟
گزینه دیگری نداشتم کار دیگهای هم بلد نبودم. صنعت ساختمان هم وضعیت خوبی از قدیم داشته و دارد. رکود دارد اما افت ندارد. به خاطر همین این حیطه را انتخاب کردم. وقتی هم که وارد شدم فکر میکردم باید چیزی داشته باشم که کسی نداشته باشد. باید محصولی ارائه بدهم که دیگری ارائه نکرده چون در این شرایط میتوانم حرف بزنم. فکر میکردم چون تجربه و قدرت مالی ندارم نمیتوانم با قدیمیهای این بازار رقابت کنم. با خودم فکر کردم در چه چیزی میتوانم حرف اول را بزنم؟ به این نتیجه رسیدم که باید بروم دنبال محصولی که رقیب نداشته باشد همین اتفاق هم افتاد محصولی را انتخاب کردیم که در دنیا رقیب نداشت.
محصولتان را از کجا پیدا کردید؟
شخصی که با هم شریک شدیم به من پیشنهاد کرده بود. به من گفت که من هیچ اطلاعاتی از بازار ایران ندارم. تو میتوانی این کار را انجام بدهی؟ گفتم من هم اطلاعاتی ندارم اما یاعلی میگوییم و وارد کار میشویم. دفتری اجاره کردیم. سرمایهای برای اجاره دفتر نداشتیم. ماهیانه اجاره میدادیم. هنوز کارم را ترک نکرده بودم وقتی با آنها صحبت کردم آنها به من گفتند تا وقتی که آنجا جا بیفتی میتوانی این کار را هم داشته باشی. از صبح تا ساعت ۴ محل کارم بودم و بعد از آن تا ۱۱ شب در دفتری که اجاره کرده بودیم کار میکردیم. کاتالوگ چاپ میکردیم و... بدون پول این کارها را نمیشد انجام داد پس خودمان طراحی میکردیم چون پولی نداشتیم. پسرم را پیش مادرم میگذاشتم واقعا از مادرم ممنونم خیلی به من کمک کرد. من مدیونش هستم. از دوستان و آشنایان، کمک میگرفتیم. میگفتیم اجازه بدهید بیاییم بهعنوان نمونه کار کنیم. خلاصه نخستین موفقیتها را کسب کردیم.
درباره نخستین موفقیتتان توضیح بدهید.
نخستین پروژه خیلی بزرگ بود پروژه سازمان برنامه و بودجه بود. خیلی سخت میگرفتند. وقتی من آن پروژه را از دور دیدم با خودم گفتم یعنی واقعا این من هستم که دارم این پروژه را کار میکنم؟ واقعا چنین اتفاقی افتاده است؟ خیلی هم اذیت شدم محصول نو بود و زیر بار نمیرفتند. اما تعاونی مسکن سازمان برنامه و بودجه خیلی کمک کردند. آن هم بدون هیچ چشمداشتی. چون میگفتند این محصول را تست کردیم و فناوری جدید باید وارد بازار شود. مشکلات زیاد بود. یک روز سنگ کار میگفت این نمیچسبد و نفت قاطی چسب میکرد و... متاسفانه به هر کاری دست زدند برای اینکه این کار عملی نشود اما من همچنان ایستادم. وقتی این کار تمام شد، وزیر وقت آمد برای بازدید و در روزنامه از قول او نوشتند که این سنگها به روش جدید نصب شدهاند و هیچ ملاطی آنجا استفاده نشده است. توی روزنامه که عکس را دیدم حال خوشی داشتم آنجا نخستین پاسخ همه تلاش هایم را گرفتم. همکارانم هم با من همراه بودند و خوشحالی میکردند.
وقتی پروژه را تمام کردید واکنش رقبا چه بود؟
همانطور که میدانید محصول ما چسب و رزین است که با عنوان چسبهای ساختمانی و سازهای از استرالیا نمایندگی انحصاری داریم. رقبا شروع کردند به اذیت و ارسال پیام به آن شرکت مادر که ما قدرت بیشتری داریم و میخواستند خودشان نماینده انحصاری باشند. خیلی اذیت کردند و کاری نمیتوانستم بکنم و فقط میگفتم اینطور نیست. نه میتوانستم از ایرانیها بد بگویم و از سوی دیگر مجبور بودم برای تثبیت خودم از خودم دفاع کنم.
مشکل دیگری هم هست. متاسفانه قانون کپیرایت در ایران رعایت نمیشود بعد از اینکه سالها بهعنوان یک زن در این کار استخوان خرد کردم و خیلی سخت کار کردم، سر و کله مردان پیدا شد. الان هم ۲سالی است که برخی از افرادی که در این حیطه فعالیت میکنند شروع کردهاند به تولید تقلبی این محصول در زیرپلهها با همین برند! من فکر میکنم تولیدکنندگان عزیز اگر محصول با کیفیتی دارند باید بیایند بگویند ما این جنس را در ایران تولید کردهایم و با این محصول وارداتی برابری میکند. اگر ما توانایی داریم باید تولید با کیفیت داشته باشیم و اگر محصول دیگری را عرضه میکنیم نباید غل و غشی در معامله باشد. این کار انرژی از من میگیرد تا بخواهیم مشتریها را متوجه کنیم که این محصول ما نیست. نمیدانم این برند چه برند معتبری شده است که همه دوست دارند بگویند ما اینیم!
کار را بدون حمایت خانوادگی آغاز کردید؟
مادرم واقعا برای پسرم زحمت کشید. مدیونش هستم. در حال حاضر هم با خواهران و برادرانم با جدیت و همدلی کار میکنیم. خوانی گسترده است که داریم با هم کار میکنیم. این ۴ نفر هر جا احساس تنهایی کردم یا خسته شدهام به من روحیه دادند. ما شرکتهای دیگری تاسیس کردیم که بهصورت اقماری کارهای پیمانکاری در حیطه کاری خودمان انجام میدهیم و هر کدام از خواهران و برادرانم یکی از این شرکتها را اداره میکنند.
روزهایی را که کارفرما نبودهاید هنوز به خاطر دارید؟
امروز که بهعنوان مدیر و کارفرما در این مجموعه هستم رعایت قوانین دوستی و برداشتن بار مشکلات از روی دوش همکارانم در اولویت است. پیش آمده که در یک برهه زمانی حساب بانکیام پر نبوده اما قرض گرفتم و حقوق کارکنانم را سر موقع پرداخت کردهام چون احساس آنها را درک میکنم. میدانم که وقتی باید اجارهخانه بدهی و موعدش میرسد و حقوق نگرفتهای چه حالی میشوی. چون من ناگهان پشت این میز ننشستهام و از صفر شروع کردهام. کسی به من پول هنگفت نداده کسی از من حمایت مالی نکرد.
بهعنوان یک زن بازرگان چه انتظاری از دولت دارید؟
انتظار حمایت مالی نداریم. انتظار حمایتهای قانونی داریم از دولت. ما بیمه و مالیاتمان را پرداخت میکنیم و توقع نداریم در اینباره به ما آسان بگیرند اما در نظر داشته باشند هر تلنگر حساب نشدهای به ما ضرر سنگینی میزند. ما آدمهایی هستیم که رانتی نداریم تا از افت و خیزهای بازار از قبل باخبر باشیم.
اگر زنی برای آغاز تجارت از شما مشاوره بخواهد چه جوابی میدهید؟
زنان به شکل معمول در آغاز راه میترسند. سعی میکنم با تشریح توانمندیهایش ترس را از او بگیرم.
۹۷/۰۸/۰۴